Skip Navigation Linksصفحه اصلی : جزئیات مطلب



خاطرات آیت‌ الله غلامرضا حسنی

کشف سلاح

بازگشت


چنان که از متن این گزارش به خوبی استفاده می‌شود، انصافاً دوستان و مسلحین من انسان‌هایی بسیار وارسته، شجاع، با ایمان و با وفایی بودند. من ندیدم در این مدت مبارزه، کوچکترین اسراری را از جمع ما به جای دیگر انتقال بدهند. گاهی آن ایام را مانند پرده سینما از جلوی چشمانم عبور می‌دهم و به یاد جمله امام حسین (ع) می‌افتم که آن شب درباره‌ی اصحاب خود فرمود: من نظیر اصحاب خود را ندیدم. من نیز واقعاً در آن دوران خفقان یک چنین احساسی را نسبت به دوستانم داشتم. درواقع، فضای اختناق آن ایام و از طرفی شدت علاقه، شیفتگی و اعتقاد و اعتماد دوستان به من هرگز قابل توصیف و انتقال نمی‌باشد. شنیدن کی بود مانند دیدن.

در پی گزارشات متعددی از این قبیل که به ژاندارمری منطقه، شهربانی مرکز و اداره‌ی ساواک استان از سوی برخی خبرچین‌ها و به اصطلاح خودشان شاه پرستان گزارش می‌شد، ایادی رژیم ستم شاهی را بر آن داشت تا نسبت به این موضوع حساسیت و تحقیق بیشتری به کار گیرند. اگر چه آنان از قبل خودشان فی الجمله به وجود سلاح‌های گرم در دست من و دوستانم آگاه بودند، اما از جزئیات و محل نگهداری آن خبر نداشتند. ما اکثر سلاح‌ها را در کوه‌های ماه‌داغی در محل‌های امن و مناسبی مخفی و نگهداری می‌کردیم. گاهی که جهت آموزش نظامی به کوه می‌رفتیم، سلاح‌ها را از محل اختفا بیرون می‌آوردیم و بعد از آموزش و تیراندازی به سر جای خود می‌گذاشتیم و از کوه پایین می‌آمدیم. فقط یک کلت کمری و یک مسلسل مصری در روستا پیش من بود هر وقت به مسافرت به تهران یا قم می‌رفتم، مسلسل را به شهر آورده و به دست یکی از دوستان و هم‌رزمان بسیار صمیمی آقای حاج سلمان رزمجو می‌سپردم. این مسلسل 32 تیر فشنگ در خشابش جای می‌گرفت. آن را به وسیله‌ی یکی از برادران کرد از مرز عراق خریداری کرده بودیم.

ملاحسنی در حال حمل سلاح

 

یک روز پسر بزرگم رشید که آن روز دانشجوی دانشگاه تهران در رشته‌ی حقوق بود به جرم فعالیت‌های باصطلاح مضره دستگیر شد. او در بازجویی‌ها و زیر شکنجه‌ها نتوانسته بود مقاومت کند و به ناچار به وجود مسلسل مصری اعتراف کرده بود، حتی محل اختفای آن را افشا کرده و گفته بود در منزل فردی به نام حاج سلمان رزمجو نگه داری می‌شود. وقتی مأموران رژیم این اطلاعات مهم را از او به دست می‌آورند، بدون این که فرصت را از دست بدهند، شبانه به طور غافل‌گیرانه به منزل حاج سلمان می‌ریزند و مسلسل را از خانه‌ی او در می‌آورند و خودش را هم دستگیر و روانه‌ی زندان می‌کنند.

چند روز بعد که بازجویی از او آغاز می‌شود، او می‌گوید این اسلحه از پدرم به ما ارث رسیده است (بعد‌ها خودش به شوخی به من گفت شما را به عنوان پدر برای خود فرض کردم) و مال من به تنها نیست، چند برادر و خواهر صغیر دارم، همه در آن شریک هستیم و تا آن ها بزرگ نشده و به حد تکلیف نرسیدند، من نمی‌توانستم به تنهایی در آن تصرف کنم و آن را مثلاً در اختیار شما قرار بدهم. بازجویی از وی در چندین جلسه و به همراه انواع و اقسام شکنجه‌ها به طول انجامیده، از طرفی با توجه به اعتراف پسرم رشید، مأموران ساواک می‌دانستند، اسلحه مال من است و در خانه‌ی حاج سلمان نگهداری می‌شده است. اما انصافاً او مقاومت کم نظیری از خود نشان داد و شکنجه گران هرگز نتوانستند از وی یک چنین اعترافی بگیرند و او را به زانو در آوردند. آری حقیر این جور انسان‌های شریف، بزرگ، وفادار، از جان گذشته داشتم که در راه تحقق افکار و اندیشه‌هایم فداکاری می‌کردند و از حیثیت و آبروی خود مایه می‌گذاشتند، البته بنده چیزی نیستم. این ها همه برای اسلام، انقلاب و روحانیت بود و بس.

ساواکی‌ها وقتی دوستان ما را این گونه می‌دیدند و نمی‌توانستند حریف‌شان بشوند، یک پارچه آتش می‌گرفتند. در نهایت، وقتی سرشان به سنگ خورد، پس از چند روزی حاج سلمان نیز آزاد شد. در این ماجرا فقط مسلسل را توقیف کردند و ندادند و ما نیز بعد از اندکی، یک مسلسل دیگر خریدیم و جایگزین آن کردیم.

 

برگرفته از کتاب خاطرات حجت الاسلام و المسلمین حسنی امام جمعه ارومیه 

عبدالحق حسنی

ایرج - وحیدافشار




کلمات کلیدی پست

ملاحسنی,حجت الاسلام و المسلمین حسنی،انقلاب اسلامی،امام حسین (ع)،امام جمعه ارومیه،ارومیه،سلاح،نقده،مبارزه،


 سه شنبه ، 2 آبان 1402 - 2:16 بعد از ظهر

گروه پست : اخبار و اطلاعیه
کد پست : 19

آمار بازدید

  آپی آدرس :
3.144.39.16
   نام مرورگر :
Mozilla
   نسخه مرورگر :
0.0
  بازدید امروز :
20
  بازدید دیروز :
47
   افراد آنلاین :
2
   بازدید ماه جاری :
1424
   بازدید ماه گذشته :
1725
   بازدید کل :
28660