Skip Navigation Linksصفحه اصلی : آرشیو اخبار : جزئیات خبر



فاجعه‌ی دارلک

بازگشت


با این که در پی تلاش‌های شبانه‌روزی، امنیت در منطقه برقرار شده بود، اما باز هم گاهی ایادی حزب دمکرات و کومله از منطقهای سر برآورده و آشوب و فتنه به پا می‌نمودند و امنیت و آسایش را از مردم سلب می‌کردند. جوانان پاک بسیاری در این راه جان خود را فدا کردند که شهید بروجردی و شهید قلعه‌ای نمونه‌ای از این جوانان سلحشور بودند. البته خون پاک این جوانان اثر مثبت خودش را گذاشت و امروز ما شاهد آسایش و امنیت مطلق در این مناطق هستیم. مردم با خیال آسوده به زندگی روزمره مشغولند. منطقه کردستان و آذربایجان در طول تاریخ-که من سراغ دارم- چنین امنیت و آسایشی به خود ندیده بودند. این امر تنها در سایه‌ی خون شهیدان مظلوم این خطه حاصل شده است.



آن زمان در حوالی روستای «دارلک» از توابع شهر مهاباد، منطقه‌ای بود که دخمه‌ی ایادی حزب دمکرات شده بود. این افراد روزها در آنجا مخفی بودند و شب‌ها مانند خفاش از لانه و مخفی‌گاه بیرون می‌آمدند و جاده‌ها را مین‌گذاری می‌کردند. به داخل شهر مهاباد می‌آمدند و ناامنی و آشوب و قتل و غارت به پا می‌نمودند. حتی به تازگی که سپاه پاسداران در مهاباد آغاز به کار کرده بود، برای آنها هم مایه‌ی دردسر و اذیت و آزار شده بودند. گزارش‌های دیگر هم هر روز نشان می‌داد که سردمدارن حزب دمکرات در حال تشکیل و سازماندهی نیروهای خود در این دخمه‌ی شیطانی هستند و در روزهای آینده این منطقه، آبستن فتنه‌ی دیگری خواهد شد.



در یکی از این همین روز‌ها، تلفن زنگ زد، گوشی را برداشتم یک نفر پشت تلفن با لهجه‌ی کردی، فارسی صحبت می‌کرد. گفت شما ملاحسنی؟ گفتم بله بفرمایید. گفت: من سید جلال‌الدین حسینی، برادر عزالدین حسینی هستم و شروع کرد هر چه از دهنش فحش و ناسزا می‌آمد به من گفت و اضافه کرد شما به چه مجوزی سپاه در مهاباد مستقر کردید، چرا اله می‌کنید، بِله می‌کنید؟ اصلاً فرصت نمی‌داد صحبت بکنم. من سکوت کردم و او مرتب فحش می‌داد و انواع و اقسام تهدید کرد. از لابه‌لای تهدیدات او به اهمیت و خطرناک بودن دخمه‌ی موجود در حوالی دارلک بیشتر پی بردم و ضرورت چاره‌اندیشی پیرامون آن را عمیق‌تر دریافتم.



در مرحله‌ی اول به تیمسار ظهیرنژاد زنگ زدم و گفتم، یک موجود چنینی با من تماس تلفنی گرفت و از لابه‌لای حرف‌های او برداشت می‌کنم. قبلاً هم پیرامون این دخمه با او صحبت کرده بودم و کاملاً حضور ذهن داشت. مرحوم ظهیرنژاد گفت: صبر کنید یک جلسه تشکیل بدهیم و به طور حضوری بحث شود و تصمیم نهایی بگیریم، تلفنی نمی‌شود. بلافاصله جلسه با حضور آقایان تیمسار ظهیرنژاد، تیمسار ذکیانی، سردار حاج علی بهروش و سردار حاج عرب فرمانده وقت سپاه پاسداران مهاباد، در ستاد لشکر 64 ارومیه تشکیل شد. تیمسار ذکیانی با این که از ارتشیان دوران طاغوت بود، مرد بسیار مومن، متدین، ریش‌دار و دارای سایر اوصاف عالی انسانی بود. رسته‌ی سازمانی و تخصصی او در ارتش، فرماندهی توپخانه بود، اما به خاطر لیاقت و کاردانی‌اش مرحوم ظهیرنژاد او را به فرماندهی پادگان مهاباد برگزیده بود.



سردار علی بهروش هم یکی از افسران لایق، شجاع و خداشناس بود. هر جنگ سختی را به او واگذار می‌کردند او به نحو احسن ماموریتش را به انجام می‌رساند و پیروزمندانه باز می‌گشت. اخیراً کسالتی به وی عارض شده و بخشی از بدنش بی‌حس می‌شود گاهی به عیادتش می‌روم و زیارتش می‌کنم. خداوند به ایشان صحت و عافیت کامل عطا فرماید. در این جا لازم می‌دانم از جناب تیمسار ذکیانی و سردار بهروش و همه‌ی افسران، درجه‌داران و سربازان ارتش، سپاه و ژاندارمری آن روز که در اکثر مناطق جنگی، حقیر را یاری می‌کردند بالخصوص در جنگ دارلک تا سر حد ایثار جان پیش رفتند و فداکاری نمودند، تشکر و قدردانی کنم.



جناب تیمسار ذکیانی الان کسالت دارند و از درد پا رنج می‌برند. من ایشان را از طفولیت می‌شناسم. با هم در یک روستا بودیم و هم‌کلاس شدیم. او در زمان طاغوت در ارتش خدمت می‌کرد، اما فضای آلوده ارتش هرگز نتواسنت در اراده، ایمان و روح معنوی او کوچکترین خللی وارد کند. همواره اهل نماز، روزه، قرآن و نهج‌البلاغه بود. چون یکی دو سال از او بزرگتر هستم، ایشان مرا برادر بزرگ خود می‌داند. حقیر نیز به ایشان علاقه و ارادت دارم. هم‌اکنون حدود هفتاد سال است، ارتباط صمیمی‌و معنوی با هم داریم.



پس از گفت‌وگو‌ها و بحث‌های طولانی، تصمیم بر این شد که هر چه زودتر باید وارد عمل شوم و تشکل این دخمه را از هم بپاشم. قرار شد من همراه چند تن از مسلحین خودم و سردار بهروش با یک گردان پیاده‌ی ارتش ارومیه به سمت منطقه‌ی دارلک حرکت کنیم و نیروها در ساعت معینی در 5 کیلومتری روستای دارلک مستقر نماییم و تیمسار ذکیانی هم با چند قبضه توپ، در جهت پشتیبانی از ما در جای مناسب موضع بگیرد. از سوی دیگر، برادر حاج عرب هم برادران سپاهی را از سمت مهاباد به نزدیکی‌های دارلک بیاورد. وقتی همه‌ی نیروها در محل خود استقرار کامل یافتند، سپس به طور هماهنگ در حالی که دشمن در محاصره‌ی کامل ما قرار دارد، عملیات خود را آغاز کنیم. در زمان معینی حرکت کردیم. من با تیمسار ذکیانی در یک ماشین ارتشی بودیم، پسرم عبدالحق در گردان سردار بهروش به عنوان فرمانده دسته حضور داشت. در این عملیات، مسلحین من با نیروهای ارتش قاطی و یکی شده بودند، علتش هم این بود که ارتباط من با آقایان ذکیانی و بهروش خیلی صمیمی‌بود. از ارومیه راهی نقده شدیم. روستای محمدیار از توابع نقده را پشت سر گذاشتیم. در نزدیکی‌های سه راهی میاندوآب-مهاباد، روستای بزرگی هست که شاید هزار خانوار جمعیت داشته باشد. حوالی این روستا، در دامنه‌ی کوه بلند و صخره‌ای، محل استقرار توپخانه‌های سرهنگ ذکیانی بود. وقتی به آنجا رسیدیم، برای استراحت توقف کردیم. هنوز چند لحظه‌ای نگذشته بود که ناگهان، یکی از برادران سپاهی مهاباد، با یک خودرو که تمام بدنه و شیشه‌هایش شکسته و سوراخ شده بود، وارد محل شد و توقف کرد و خودش را از ماشین پایین انداخت. زبانش گرفته بود. نمی‌توانست حرف بزند. آب و مشت و مالش دادیم تا به حرف آمد و گفت قرار ما با شما فردا صبح بود، اما یک روز زودتر به منطقه آمدیم و دمکرات‌ها ما را فریب دادند و همه را قتل عام کردند. بعد معلوم شد دمکرات‌ها در ظاهر، خودشان را به عنوان اهالی روستای دارلک وانمود کرده و برادران سپاهی را برای صرف صبحانه به یکی ار باغ‌های اطراف روستا می‌برند. از طرفی چون سپاهیان با اهالی روستای دارلک مشکلی نداشتند و صمیمی‌بودند، لکن در تطبیق دچار اشتباه می‌شوند و فریب می‌خورند. دمکرات‌ها در لباس اهالی روستا برایشان سفره با پنیر، عسل، کره و غیره آن پهن می‌کنند. وقتی این‌ها از روی صداقت سلاح‌های خود را کنار گذاشته و سرگرم صرف صبحانه بودند، از اطراف همه را در یک لحظه به رگبار مسلسل می‌بندند و به شهادت می‌رسانند. آن یک نفر هم یک جوری نجات پیدا کرده و با یکی از خودروها از منطقه خارج شده و خود را به ما می‌رساند.



وقتی این اتفاق تلخ و جانسوز پیش آمد، عملیات ما یک روز به جلو افتاد. تیمسار ذکیانی با ظهیرنژاد تماس گرفت و 6 فروند هلی‌کوپتر خواست. 6 فروند تانک هم خودمان داشتیم که آماده‌ی عملیات شدیم. یک سروان زرندی یا زندی داشتیم. بعداً سرهنگ شد، با او در یک تانک بودیم. حدود چهارصد نفر هم نیروی پیاده داشتیم، نخست به مدت یک ساعت از زمین و هوا محل تجمع دمکرات‌ها زیر آتش قرار دادیم بعد با تانک، به طرف آنان و محل شهادت سپاهیان به حرکت در آمدیم. تانک من در جلوی ستون قرار داشت. سروان زندی به من گفت: شما پشت مسلسل سنگین بایستید و تیراندازی کنید. خودش هم ضمن این که پشت مسلسل سبک قرار داشت، با توپ هم کار می‌کرد. وقتی بالاسر برادران سپاهی رسیدیم، دیدم همه را درو کرده بودند. 10-15 نفر از آنان به آب افتاده بودند و بقیه هم کنار سفره شهید شده بودند. بعضی‌ها هم هنوز جان داشتند و با تکان سر درخواست کمک می‌کردند، ولی فرصت نبود تا ما مجروحین را تخلیه کنیم. دمکرات‌ها از اطراف و جاهای مختلف، به صورت پراکنده سنگر گرفته، مقاومت و تیراندازی می‌کردندو معلوم شد سنگرها و نیروهایشان قوی و محکم است و به این آسانی نمی‌شود حریف شان شد. یک محافظ به نام عربعلی سلطانی داشتم، الان هم هست. او را از استخوان پایش به گلوله بستند، فریادش به آسمان بلند شد. سوار بر کولم کرده، به روی یکی از خودروها انداختم تا به عقب برگردد. دوباره آمدم بر روی تانک و پشت مسلسل نشستم. نزدیک غروب بود. اگر شب آنجا می‌ماندیم، حتماً تانک‌ها را با آر پی جی شکار می‌کردند. عقب نشینی کردیم و به موضع قبلی خود بازگشتیم، تا برای فردا برنامه ریزی کنیم.



شب با فرمانده سپاه ارومیه تماس گرفتیم و او را از شهادت برادران پاسدار مطلع ساختم و قرار شد آنها، فردا  با تعدادی از نیروهای خود به جمع ما ملحق شوند. با شهید سرلشکر جواد فکوری فرمانده وقت نیروی هوایی تبریز تماس گرفتم و از وی برای فردا جهت بمباران محل تجمع دمکرات‌ها هواپیما خواستم، او با کمال میل قبول کرد. شهید فکوری، علاقه و محبت خاصی به من داشت. لحظاتی بعد، خودش تماس گرفت و گفت اگر لازم است خودم به منطقه بیایم. گفتم نه و از وی تشکر کردم. او فردا چهار فروند هواپیمای شکاری فرستاد، این‌ها به نوبت در چند مرحله، محل تجمع دمکرات‌ها را کاملاً کوبیدند. بعد هلی‌کوپترها دست به کار شدند. در این هنگام که تعدادی از برادران سپاهی از ارومیه به ما ملحق شده بودند، در سطح گسترده‌ای پاکسازی منطقه را آغاز کردیم و به مدت 3 روز توقف در منطقه‌ی دارلک و حومه تا نزدیکی‌های شهر مهاباد کار پاک سازی، تامین امنیت و ایجاد پایگاه‌های نظامی ‌را ادامه دادیم و در نهایت منطقه از لوث وجود ایادی حزب دمکرات تا حدودی تخلیه شد.



 



برگرفته از کتاب خاطرات حجت الاسلام و المسلمین حسنی امام جمعه ارومیه 



عبدالحق حسنی



ایرج - وحیدافشار



 



 




کلمات کلیدی پست
ملاحسنی،حجت الاسلام و المسلمین حسنی،پدر آذربایجان،مجاهد نستوه،ارومیه،مکتب حسنی،دارلک
 جمعه ، 4 آذر 1401 - 6:04 بعد از ظهر

گروه پست : اخبار و اطلاعیه
کد پست : 14

آمار بازدید

  آپی آدرس :
18.224.45.82
   نام مرورگر :
Mozilla
   نسخه مرورگر :
0.0
  بازدید امروز :
3
  بازدید دیروز :
80
   افراد آنلاین :
2
   بازدید ماه جاری :
1209
   بازدید ماه گذشته :
2335
   بازدید کل :
41443